فرهنگ



هر وقت گفته می شود ، جهان شاید واژه هایی در دایره لغات آن درون ذهنتان بیاید مثلا هستی و یا طبیعت و دنیا.
می گویند دنیا به کسی رحم نمی کند یعنی نه اینکه چون دنیا بی رحم است، ما هم مظلوم این دنیای ظالم شویم، بلکه یعنی خوب و تا حد توان از امکانات خودمان،شخصا برای بهبود زندگی مان بهره ببریم و تا حد امکان، خوب زندگی کنیم.
مظلوم بودن در برابر دنیا یعنی اینکه شما بپذیرید محدود باشید و با محدودیت، خود را سر پا نگه دارید، این درست نیست چون محدودیت فقط باعث از دست دادن می شود و تمام و هیچ نفعی برای شما ندارد.
حتما همگی شاهد تغییر فرهنگ مردم ایران در طول دهه های 60 تا 90 بوده اید، سوال اینجاست که چرا با این همه دعوت به دین و این همه محدودیتی که دین برای مردم اجرا می کند باز هم فساد اخلاقی و اجتماعی فراگیر است؟؟ چرا مردم غیر قابل اعتماد شده اند؟؟ چرا عده ایی هیچ اهمیتی به خود و خانواده ی خود نمی دهند و چرا عده ایی بسیار بدخلق و تند خو اند؟؟
البته هر سوال، جواب مخصوصی دارد ولی همگی یک ریشه مهم دارند و آن محدودیت انسان در قبال دین و ظلم روز افزون دنیا به آن هاست.
از قدیم شاید شنیده باشید که دنیا به همه بدی و ظلم می کند ، خب این حرف درست، چرا شما تن به این ظلم ها می دهید؟؟ چرا باید تسلیم ظلم ها شوید؟؟
مثال مسابقه ایی ورزشی است که حریف به طور قطع از شما قدر تر است، شما آیا باید تمارین قبلی خود را کنار بگذارید و به دلیل قوی تر بودن حریفتان، تسلیم او شوید؟؟
دین اگر به درستی عمل نکند و یا توسط شما ، درست و بجا اجرا نشود، دقیقا معنی تسلیم شدن شما در برابر دنیای ظالم را می دهد پس باید سعی کنید آن را نیز مانند همه چیز های دیگر زندگی تان، برایش حد و مرز قائل شوید تا فقط در جای خود و به درستی پیاده شود.
خوب به چهره مردم کشور های فقیر نگاه کنید، بخصوص آن هایی که اسلامی اند، خواهید دید که به دلیل ناتوانی شان در بیشتر امور و نبود رفاه ، خیلی زیاد پناه به دین می برند و حتی در دعا هایشان از خدا می خواهند که به آنها قدرت انجام کار های عادی روزمره را بدهد!!
شاید بعضی از شما، این مورد را مسخره کنید،باید گفت پناه بردن به دین ، بد نیست ولی باید در ناتوانی ها و کار هایی که احتمال می دهیم ، شاید نتوانیم آن را با موفقیت تمام کنیم ، انجام شود، این که برای انجام امور عادی هم از دین و دعا کمک بگیریم، نوعی تنبلی و خرافات است.
البته همانطور که گفتم،دین بخش های ناتوانی ما را پر می کند و در این مواضع به ما کمک می کند و طبیعی است که مردم کشور های محروم و اسلامی، بیشتر به دین پناه ببرند ولی یک نکته مهم وجود دارد که باید گفت.
معمولا مردم جهان سوم، بیش از حد موجود به دین و آیین رجوع می کنند و کمی فرا تر از ناتوانی های خود را ، از دین می خواهند و پاسخ دین به آن ها این است که با رعایت محدودیت هایی که گفته است،حتما آن ها را به موفقیت در انجام امورشان می رساند.
در این باره هم استثنائاتی وجود دارد که بیشتر این مستثناء ها در دین اسلام است.

در اسلام،اگر قبل انجام کار،به دین رجوع کنید،وعده دین که همان پاسخش است،طبیعی به نظر می رسد، ولی ادامه کار مهم تر است چون دو حالت وجود دارد؛
اگر آن چیزی که خواسته ایم، برآورده شود،خب شکر خدا را به جا می آوریم ولی اگر هم انجام نشود ، قضیه را ربطش می دهیم به اینکه خدا مصلحت ما را بهتر می داند و شاید بعدا برآورده کند یا شاید هم اصلا نه، جایش خواسته دیگری را برآورده کند.
یعنی،به هر حال،خود را با این توجیح ها، راضی نگه می داریم.
حال یک چیز جالب تر این است که اگر خواسته شما مهم و حیاتی باشد و حالت دوم دعا اتفاق بیفتد، چه می کنید؟؟
آیا امکان دارد ، خدا یک خواسته خیلی مهم را برآورده نکند و جایش خواسته دیگری را که آن لحظه اولویت نیست، برآورده کند؟؟
مگر خدواند به گفته عالمان دین،حکیم نیست؟؟
اگر آن را برآورده نکند چه؟؟ حیات چیزی به خطری که پیش آمده، نابود می شود.

موضوع دیگر بسیار عجیب این است که عده ایی در زندگی خود، هر زمان که احساس ناامیدی کنند،فکر می کنند به دلیل دوری از خداست، سریعا به سوی نماز و سجاده و تسبیح و قرآن روی می آورند ولی بعد از چند هفته یادشان می رود نماز چیست!!
در این باره باید گفت ، زندگی تلخ و شیرین دارد و سخت و آسان، اگر قرار باشد شما کاری کنید تا همیشه زندگی تان زیبا باشد، دل شما را میزند و شادی برایتان تبدیل به غم و یکنواختی می شود، شاید دین برای برای آنهایی است که هنوز پختگی لازم برای تحمل تلخی ها را در زندگی ندارند.
زندگی همین است، قانونش همین است که سخت و آسان را کنار یکدیگر بچیند، همانگونه که طبیعت چنین است و مرگ را برای کسی می خواهد و بقا را برای دیگری.
نگویید طبیعت همانی است که در جنگل و صحرا می بینیم ،

نه، اتفاقا طبیعت یعنی هستی،یعنی جهان پیش روی شما، از کهکشان ها تا همین خیابان ها و کوچه هایی که هر روز عصر صدا جیغ کودکان را در هنگام بازی از آن می شنوید!

سرآخر عده ایی می مانند که با تمام اتفاقات سخت و تلخ پی در پی و پشت سر هم و بی هیچ لذتی، چنان سخت به دین وابسته اند که با وجود محروم بودن و محدود تر شدن و با اینکه می دانند این وابستگی برایشان کارساز نیست ولی باز به دین اند.
در این افراد باید بیشتر فکر کرد، به چه می اندیشند؟؟ ، چه چیزی آنها را این گونه نگه می دارد؟؟
شاید جویای شرایط فعلی خود نیستند یا شاید هم متوجه نمی شوند که وقت تغییر است!!

کل نتیجه ایی که باید از این نوشته ها بگیرید این است که کمی دست از خرافات و تندروی در دین بردارید تا کمی واقع گرا تر باشید و حقایق زندگی را درک کنید و دنبال دور زدن واقعیت نباشید چون او شما را بیشتر دور می زند تا شما،آن را


این مطلب را از وبلاگ http://memories2.blog.ir دریافت کردیم و برای شما گذاشته ایم؛

 

 

یکی از موارد مهم در پیشرفت یک کشور،فرهنگ آن کشور است که اول باعث ایجاد ساختار ارتباطی آن کشور با دنیا می شود چون مردم هر نقطه از جهان،متاثر از فرهنگی که دارند با دیگر مردم ارتباط برقرار می کنند و رابطه تجاری و ی خود را با این ارتباط شکل می دهند که در آینده این روابط شرایط مردم را در آنجا مشخص می کند.
کشور هایی با فرهنگ های گوناگون وجود دارد مثلا کشور های غربی مثل اروپا و آمریکا،فرهنگ غربی را که همه با آن آشنا هستیم،به عنوان فرهنگ کشور خود پذیرفته اند.
این فرهنگ شامل مجموعه ایی از رفتار ها و بازخورد های درست و سنجیده است و تعادل را در همه زمینه ها حفظ کرده اند،اینکه رفاه در این کشور ها برقرار است و پیشرفت زیادی کرده اند نشانه درست بودن و متعادل  بودن فرهنگ آنها است.
این فرهنگ از مدت ها پیش در این کشور ها شکل گرفته و حال آن را به عنوان سبک زندگی خود میدانند و قبل تر از آن که این فرهنگ شکل بگیرد،اروپایی ها مثل روستایی های ما زندگی می کردند.
کشور ما ایران،دارای فرهنگ دینی و اسلامی است و این مورد یک سری نقص هایی را برای مردم کشور ایجاد می کند مثلا در قدیم فارس ها و ایرانیان،اعراب را مردمی نادان و جاهل میپنداشتند و خود، آیین زرتشت را قبول کرده بودند که تمامی دستورات دین اسلام را به نحوی در خود گنجانده بود.
در عصری که اعراب دختران را زنده به گور می کردند و رابطه خویشاوندی را قطع می کردند و یکدیگر را میکشتند و گوشت سوسمار غذایشان بود،مردم فارس با آیینی همانند اسلام،بسیار پاکیزه و درست زندگی میکردند و فرهنگ زیبا و غنی داشتند.
حال سوال اینجا است،ما اسلام را داشتیم پس چرا دوباره آن را از اعراب پذیرفتیم؟؟
تنها تغییری که با پذیرفتن دین اسلام از اعراب در ایران میان مردم فارسی شکل گرفت،تغییر فرهنگ کهن ایرانی بود،فرهنگی زیبا و غنی به فرهنگی عربی تغییر ماهیت داد.
امروز هم مشاهده میکنید که مردم نسبت به گذشته بی وجدان تر هستند و خیانت می کنند و بسیار تند خو هستند و به دلیل محدودیت های فراوان، بسیار شکست پذیر از لحاظ فکری اند و بر عکس گناه و فساد در کشور ما بیداد می کند به دلیل پذیرفتن دین اسلام از سوی اعراب است.
مگر آیین زرتشت که علاوه بر داشتن دستورات پاکیزگی همانند اسلام و عدم تندروی و دخالت در زمینه هایی که ممکن است مشکل ساز در ت یک کشور شود،چه ایرادی داشت که مردم فرهنگ عربی را پذیرفتند؟؟
سوال دیگر من این جاست،ما می گوییم زبان و فرهنگ انگلیسی و آمریکایی و غربی که جزو زبان و فرهنگ های خارجی است،بیگانه محسوب می شوند و مردم باید زبان و فرهنگ فارسی را پاس دارند ولی زبان عربی را در مدارس تدریس می کنند و مردم را به آن دعوت می کنند،چرا؟؟؟؟
مگر زبان عربی و فرهنگ آنها بیگانه نیست؟
مگر عرب هستیم؟؟

دین اسلام دین یکتا پرستی است که خداوند آن را در عربستان ظاهر کرد تا کمکی باشد به مردم آنجا و بعد به مردم دیگر نقاطی که مانند مردم عربستان اند و هر جور حساب کنیم، اگر چه دین اسلام بزرگ است ولی فرهنگ اسلامی یک فرهنگی عربی است و فرهنگ عربی یک فرهنگ ناسازگار با ما  است،می توانید آن را در زندگی و رفتار معتقدان سر سخت اسلام ببینید.

نکته آخر این است که فرهنگ امروز مردم غرب در حقیقت این گونه نبوده پس نشان میدهد که آنها دوچار تغییر فرهنگ شده اند،چیزی که بیشتر ملت ها با آن روبرو شده اند و هر فرهنگی که در آینده شکل گرفته حتما  کامل تر و پیشرفته تر از فرهنگ های قبلی است پس فرهنگ غربی  نوعی فرهنگ نوین است،چه اشکالی دارد فرهنگ یک کشور  نوین باشد؟

درباره کشور های شرقی مثل چین باید گفت برخی از آنها مراحل متعددی از تکامل فرهنگی سیر کرده اند و در هر مرحله هم اصلاحاتی صورت گرفته،مثلا بعد از اعلام  رسمی جمهوری خلق چین از  سوی رهبر اش یعنی مائو اقداماتی برای شناسایی مخالفان خود انجام داد،چندی بعد به دلیل برخورد سخت مائو با شهردار پکن که جزو  مخالفان بود و چند اقدام دیگر،اعتراضات مردمی شدت گرفت و یکی از مسئولانی که توسط  رهبر انتخاب شده بود، با نوشتن یک کتابچه با جلد سرخ تصمیم به انتقال سخنان رهبر به مردم داشت ولی هیچ تاثیری  در کاهش معترضان نداشت.
سرانجام چینی که قبلا تحت نفوذ غرب بود با مشاهده ناکامی آمریکا در جنگ ویتنام در برابر کمونیست ها،به طور  سری و پنهان با او توافق کرد.

 

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها